نآمرئی

دعوا ...ی زخمای قدیمی ،کینه های طولانی،ساکت بودن و حرف نزدنا این مارای بی رحم چند روزه زهر خودشون رو ریختن .کی حدس میزد که این همه غم رو جم کرده باشه تو خودش ؟
احتمالا همه رو حرف نزدنش حساب میکنن اینکل خنثی است اینکه آرومه و بیدردسر 
عینکی هست ولی چشاش که کور نیست دلش که سنگ نیست 
شاید اشتباه میکنم ولی واقعا آدم منطقی ای هستش درسته ک عصبانی میشه 
دارم فک میکنم ینی چقد ب ی مرد باید فشار بیاد تو جمع اونجور گریه کنه؟
همونی که همیشه خندون ترین آدممون بود !
شاید فشار نبوده پاره سنگی آجری چیزی خورده باشه تو سرش تو فکرش
ولی نه اون چه من میدیدم ی روح خسته بود
ی روح پر از سنگ
پر از درد



چرا ادم باید آرزو کنه که وقتی بیهوشش کردن برا عمل دیگه بهوش نیاد چرا باید طالب مرگ باشه


چرا چون من آدم بی عرضه ای ام !خوبترین آدم تو زندگیم این همه اذیت شده و من نفهمیدم ...دروغ چرا حدس میزدم ولی 
من اون قدر ضعیف هستم که نمیتونم دستشو بگیرم بیارمش تو اتاقم به هرکی ک اذیتش کرده بگم ازین به بعد با من طرفین  
نمیشه ....نمیتونه از بچش بگذره ! منم هیچ کاری براش نمیتونم بکنم و فقط با دیدن این وضعیت براش دلسوزی میکنم که بیفایده اس البته حتی حدس هم نمیزنه که من چنین فکری راجبش میکنم ینی من تو اون جمع بزرگ شلوغ عددی نبودم



ولی ازین ک ی آدم بی مصرف بودم حالم بهم میخوره !
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم


نمیدونم ماجرای این مدل دعواها چی میشه اینکه به صراحت چندین بار تو جمع میگه که زنشو دوس نداره اینکه تا وقتی فهمید برادرش پشتشه گفت زنشو طلاق میدن بلندشد لباساشو برداشت که بره
اینکه اخرش آشتی کردن
فقط به خاطر بچش!!!
اینکه فک میکنه زندگیش ده ساله که تموم شده!
نمیدونم
نمیدونم
مغز من جهان دیده منزوی به این چیزا قد نمیده

  • ۹۵/۱۰/۱۷
  • نآمرئی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی