رها.
اینجا باید خونه امن من باقی بمونه
خوشالم ک بهش نگفتم چنین جایی هم هست ک الان بعد تموم شدن از اینجا هم دنبال اسباب کشی باشم.
- ۰ نظر
- ۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۹:۰۹
اینجا باید خونه امن من باقی بمونه
خوشالم ک بهش نگفتم چنین جایی هم هست ک الان بعد تموم شدن از اینجا هم دنبال اسباب کشی باشم.
توی گذشته هر وقت زندگی و شرایط بهم فشار میاورد سر خودمو با درس و مدرسه گرم میکردم . اونقدر گرم کارام میشدم ک زمان و مکان و حتی هرچی ک در گذر بود در اطرافم بی معنی میشد
و بعد ک اوضاع اروم میشد یا نمیشد برمیگشتم سرجای قبلی م
و من بیشتر وقتمو با درسام میگذروندم
و از یادگیری لذت میبردم
فهمیدن اون همه دنیا و هزار هزار مدل فکر و ادم و .... خودش سفری بود
از ی جایی ب بعد
مسیر عوض شد
اومدم سمت راهی ک علاقه ای نبود و بقیه فاکتورا مهم تر بودن
حالا الان روزایی ک حالم خوب نیست سنگری ندارم بهش پناه ببرم و دارم تلاش میکنم مث بقیه ادمای اطراف این خلا رو با ادمایی پر کنم ک حتی نمی فهمن درد من چی هست
الان بهتر از هر زمان دیگه ای میدونم ک بودن در مسیری ک بهش علاقه داری نعمت هست
و نبودن در اون مسیر ی جور عذاب
حالا باید دید این جهنم تنبیه کدوم گناهه
من واقعا نیاز ب یک "دوست" دارم
خیلی ساده
اما به شدت سخت!!!
برای این روزایی که شرایط ب شدت بلاتکلیف شده روزا رو میگذرونم و منتظرم اون نقطه برسه که بعد از بتونم به ی سری از کارام نظم بدم و شاید چندتا کار جدید شروع کنم.
البته فک کنم حتی اگه اینی ک قراره مشخص بشه بشه بازهم بلاتکلیفی هست چون تا اخر این ترم نخواهیم فهمید که امتحانا حضوری میشه یا مجازی
یکی میگفت دهه بیست زندگی ت دهه بلاتکلیفی و مشخص نبودن هست اون دوره ای هست که همه چی تند ب تند و سریع تغییر میکنه باید یاد بگیری روی اب زندگی کنی و برنامه هاتو ببری جلو + هروقت ماهی خوب دیدی از اب بگیری(از شرایط استفاده کنی )
به این فکر کن که کی میخای باشی ؟ همونا رو شروع ب انجام کن
گاها زندگی م ب سمت سمیت پیش میره ب خاطر روابط و کارای جدیدی ک میاد توزندگی م الان حذف کردم خیلی از اون سمها رو و اعصابم راحت تره . از چیزایی ک حذف کردم مث اینستا
خیلی حواسم ب فکرایی ک میاد تو کلم باید باشه و زمان
زماااااااان این مولفه مهم و ناملموس برا من باید بیشتر بفهمش و برنامه ریزتر باشم
//تا اینجا فهمیدم برای استفاده بهتر زمان بهتر هر کار در زمان خودش انجام بشه و کار امروز به فردا ننداختن ب شدت باید سرلوحه بشه و در حال باید زندگی کرد
و فکرمو باید کامل بذارم رو کارم . نمیدونم قدیما اینطوری بوده یا نه ولی الان ب شدت داره شکاف طبقاتی زیاد میشه و من باید سعی کنم از سمت متوسط ب سطح بالا برم و ب کوری خوندن و ناامیدکردنای ادمای سطح بالا ک میخان بکشن پایین ادمو گوش ندم
با اینکه بعضی روزا گم میشم تو زندگی و اصلا نمیدونم چکار میکنم و چرا اینکارو انجام میدم ولی گاهی هم دقیق میدونم و ب شدت هم اگاهم
این روزا زیاد گم میشم بعد از اردیبهشت ک رفت من دوباره گم شدم تو زندگی م تو خودم تو خواسته هام تو دنیا . سخت بود ولی الان بعد چهارماه هم شرایطم بهتر شده هم حالم هم میدونم اونقدرا هم ادم ب شخص دومی تو زندگی ش نیاز نداره
هر چند که خیلی چیزا باهاش فهمیدم از اون لایه دنیا و واقعا وجودش لازم بود و هست ولی دیگه کاری از دست من برنمیاد . حق میدم بهش که شرایطش نامشخص بود و نگران مسئولیت ادامه دادن بود شاید بهونه باشه (فک نمیکنم) ولی الان میدونم که تا دوسال دیگه باید تنها ادامه بدم و برای خودم رزومه جمع کنم(نمیدونم چی و چجوری بدست بیارم)
عجیبه که گاها این دوست داشتن برای من شبیه عبادت میشد و فهمیدم علاقه تا ی جایی میتونه پیش بره که هیچ مرز جسمی ای معنی نداره و حاضری همه چی رو باهاش شریک بشی
چرا عجیبه؟
چون من ی ربات بودم !!! از حس کردن این چیزا در عجبم هرچند برای بقیه طبیعیه و روتین زندگی شونه
توی پروسه ای ک رفتم واکسن زدم وبرگشتم بعد کلی وقت بچه ها دیدم و حرف زدیم
حالم بد نبود این چند وقت و با توجه شدت کاری ک تو مجموعه شبانه روزی ای ک الان درگیرشم دیده بودم منم سخت مشغول کارام بودم ولی دیدن دوباره بچه ها و حتی همون چند کلمه ها باعث شده بود بی اگیزگی و ناامیدی و غصه دوباره برگرده
و هی من کارامو دوباره لفت میدادم
امان از این همه تاثیر
ای کاش یادم بمونه همیشه از این قوم بیمار دور بمونم و تنهایی هزار هزار برابر بهتره
بریم ک ادامه بدیم زندگی مونو