نآمرئی

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

I like it

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

Do what you like

  • نآمرئی

Talent

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

توی یکی ازین کانال های تلگرامی که عضوم ماجراهای ی خانواده چار نفره که خانوم خونه و اقاشون نویسندن به ی شعری بر خوردم شعر از مجموعه پیاده آمده بودم محمدکاظم کاظمی ست 

خیلی شعر غمگینی بود

قبل از شعر توی شعر تو پست جداگونه عکس شاعر هم بود

یاد اون دوست عزیزی که کلی تو دوماه تلاش کرد تاریخ ادبیاتو تو مغزم کنه افتادم (و من بیخیال این برنامه شدم و شاید دوباره بیخیال تاریخ ادبیات)

که از هر نشونه برا رمزگذاری استفاده میکرد و اونقدر  مطالب این مدلی خوب تو ذهنش دسته بندی و نگه داری میشد که بارها بهش حسودیم شد (لرفع شک:فقط در حد کلمه)

خیلی بده که تو این سن نمی دونم چه ویژگی های برتری نسبت به بقیه دارم یا ندارم

  • نآمرئی

غار

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

خیلیامون آدمای تک بعدی رو دیدم و در مواردی هم میتونن آزار دهنده ترین موجودات روی زمین باشند.

خیلیامون توی محیطی بزرگ شدیم شاید شرایط باعث تک بعدی شدنمون شده

به خاطر حجم بالای درسا ،رقابتای سنگین و بی رحم 

اونم وقتی که سنامون خیلی کم بوده

اصولا تفکرات امثال من اینه زندگی تو سی سالگی باید به حجم بالای پیشرفت خودش رسیده باشه که بتونیم تلافی این همه فشار رو دربیاریم

و شاید خنده دار باشه که تا 80 سالگی در حال تحقیق و درس باشیم 

و خنده دارتر اینکه81 سالگی نوبل! بگیریم

حتی اگه بهمون وعده راست این رو هم بدن نمیتونین قبول کنیم


جالبه خودم دارم خودم وعقایدم رو مسخره میکنم

مثلا من وقتی که روزای آخر هفده سالگیم و اون همه تنش و هیجان وجذابیتای دوره نوجونی میگذروندم تصویر از آینده برا خودم با اطمینان اینکه بعد از رفتن به ....دانشگاه زندگی تمومه،  شکل گرفت

ولی خب این خبر نبود

و همین باعث شد با تمام وجودم از اون هیژده سالگی درخشان! متنفر باشم و روزاش با اون حجم سنگینی و آلودگی ش رو وارد ریه هام کنم.

برا من وقتی درخشش خورشید جذابیت نداشته باشه ینی بالطبع خیلی چیزای دیگه بی ارزش شدن 

وقتی که تنها فایده خورشید برام این بود که در گرم ترین ساعت روز در گرم ترین نقطه ممکن بشینم تا گرم بشم تا شاید اون خون یخ زده آب بشه و دوباره قلبم با اون صدای دوقسمتی کلفت دوست داشتنی اش برای من زندگی را صدا کند.

اون موقع باور کردنش سخت بود که زندگی هنوز ادامه داره 

اون حجم هیاهو و رفت وامد ثانیه به ثانیه باعث بهت گرفتگی بیشتر من میشد


زمان جدیدی گرفته بود مثه جهشی به بیرون از عصر یخبندان 

درک مکان جدیدتر

زمان جدیدتر

موقعیت جدیدتر

افکار جدیدتر

همه چیز جدید تر بود

به جز جسمم


خب اینطوری برنامه ریزی شدیم تا از شرایط به نحو بهتری برای خودمون بهره ببریم (البته گروهی هم وجود دارن که در استفادات خودشون استفادات بقیه رو تحت الشعاع قرار نمیدن)

شرایط ایجاب کرد برای درک شرایط به هزار و چند بعدی تبدیل بشیم

بعضا تجربه بی نظیری هم بود 







الان باید برگردم به سمت یک بعدی شایدم نیم بعدی 

برای آدمایی مثل من که ترک دیوار هم میتونن سوژه بشن ،با اینکه تمرکز خوبی هم داریم شرایط خاص نیاز داریم


خلاصه غارمو* دارن تعمیر میکنن خیلی هم بروز رسانی شده(این واژه ها تعاریف دیگه ای غیر از تعریفات معمول دارد)

تو این سالا یاد گرفتم شرایط غیر قابل پیش بینیه

پس باید ببینیم چی میشه

برایم دعا کنین سریع بتونم این دوره انتقال به تک بعدیت رو انجام برسونم 

ولی چاره ی دیگه ای هم نیست:|

 











پ.ن :غار فالحال همون کتابخونس:) 

پ.ن:نتیجه گرفتم رو اسمم تعصب نداشته باشم 


  • نآمرئی

مغز در معده

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ

ساده ترین و سریع ترین قسمت از انجام کار داشتن طرح یا ایده ی کلی برای شروع و ادامه هستش

با توجه به نتایج درخشان و فعالیت هایی که مغز مبارک! بنده دارن فکر کنم ایشون سوخته اند و تمام وظایف شریف و ناشریف خود را به معده این جانب منتقل کردند که این عضو به علت شعور پایین از وضعیت اسفبار این تن در حال خلق فاجعه ای به شدت بزرگ و دردناک میباشد

اثرات فین فاجعه به قدری عمیق و به قدری بزرگ است که این امکان را دارد زندگی تمام موجودات را تحت تاثیر خود قرار بدهد

پس از ان جایی که حیات گرانقدر و بسیار ارزشمند و بسیار مفید! بشریت و همچنین مسیرهای تکاملی که برای این موجود تعریف شده در خطر است ،باید چاره ای اندیشید

و طی تحقیقات میدانی، خیابانی شاید هم بیابانی بنده،شخص گرانقدر و والا برا تمام دنیا!،نتیجه ای مبنی بر محول شدن وظایف مغز فرسوده به معده حاصل نشد ،

و نتیجه ای جز گرسنگی مضاعف حتی در هنگام بلع غذا آن هم با ولع کامل نداشته است

وهمچنان دود بسیار از قسمت فوقانی بدن نویسنده مفلوک بی وقفه همچو دودهای بی رحم پلاسکو خارج میشود

نویسنده و پلاسکو دردی مشترک دارند :

آوار شدن سازه هایشان بر آتش های درونشان

با این تفاوت که پلاسکو با بیرحمی تمام جان تعدادی آدم !را گرفت تا نگاه ها را به سمت خود معطوف کند و در  نهایت هم آتش درونش خاموش میشود و هم آوارهایش برداشته میشود 

ولی نویسنده در حالی که از دودی از موهای بیجانش خارج میشود به گوشه ای خزیده و درتاریکی محض در حال اجرا کردن دستورات معده بی منطق خود است

هنوز هم امید دارد که زنده اند آن هایی که طعمه آتش پلاسکو شده اند







پ.ن1 :هیچ سلولی این حجم ناراحتی بی سابقه رو در من درک نکرده بود  

پ.ن2:از متن هم مشخص است که به مغز  دستور جدا کردن کلماتی برای بیان این فاجعه داده شده ولی توانایی این شخص فلک زده برای مقابله با معده و گرفتن وظایف مغز بی ظرفیتم در مکانی خارج از بدن در همین حد بوده و این نوشته رو به عنوان نوشته ای غمگین بپذیرین و مطمئن باشین قصد توهین نداشتم 

خب از مغزی که دود ازش بیرون میاد توقع زیادی هم نمی توان داشت

  • نآمرئی