آرزوی دیرینه
نه ماه از طرحم توی صنعت میگذره و توی این مدت اگر نگم تماما، ب راحتی تا 80 درصد تبدیل به ادم جدیدی شدم. اینجایی ک من هستم قسمت بزرگی از روزم ینی 5 ونیم صبح ک بیدار میشم تا 5 عصر، میره. و این باعث میشه کل آخر هفته م ب استراحت بگذره و تقریبا مث جسد خواب باشم. به خودی خود سیستم بدی نیس مخصوصا برای منی که دنبال ی جایی میگشتم خودم رو devote کنم اما داستان از اونجایی بد میشه ک دیگه نمیتونی فکر کنی و نمیفهمی چی درسته چی غلط. گاها میدونی چی درسته اما جون رفتن ب مسیر درست رو نداری. الان کلی دوره فرمولاسیون و چیزای دیگه صنعتی ثبت نام کردم ولی هیچکدوم رو ندیدم، کلی رفرنس دانلود کردم اونا رو نخوندم کلی ادم هست که باید برم باهاشون صحبت کنم اما همش پشت گوش میندازم خلاصه کار انجام نداده زیاد دارم. حس میکنم چون قبل از ورود ب شرکت هدفام سفت و سخت نبودن الان شرکت برام اولویت شده و همه ی انرژی م صرف اون میشه اونم جایی ک مطمئنم خیلی آینده خوبی در انتظارم نیست. نمیدونم چرا خودمو فراموش میکنم چرا خودمو میذارم اولویت دوم و یا سوم و ترجیحم اینه کارای اونا با دقت بیشتری انجام بشه تا اینکه کار خودم انجام بشه ی جورایی انگاری دارم انتقام کمکاری دانشگاهو از دوره طرح از خودم میگیرم. نمیدونم برای بقیه بچه هایی ک مث من تو موقعیت مشابه هستن همینه یا ن.
البته نمیتونم خیلی سخت هم ب خودم بگیرم چون این مدت اتفاقای دیگه ای هم افتاد و ماجرای اون فرد خاص و امامزاده تجریش ب انتهاش رسیده و مغز و روحم سبک شده و خالی ک فرصت کردم تو انعکاس روزای بهاری خودمو اینطوری بیسپر ببینم. از این جهت روزای سختیه. گیج و گنگم. قلبم درد میکنه ولی میدونم باید عبور کنم.
شاید بزرگسالی و نزدیک سی بودن همینه!
- ۰ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۸:۰۷