برای ساده بودن
فکرا و ایده ها برا نوشتن عمرشون قد ی حبابه اگه نگیریشون میترکن و شاید روزا وسالای بعد اصن یادت نیاد میخاستی چی بنویسی
اگه هی ایده بیاد تو مغزت و تو براشون فکری نکنی بعد ی مدت ایده ها باهات قهر میکنن و درست وقتی که باید ی چیزی بنویسی میبینی لفت الون (left alone)شدی با مغز خالی پوسیدت
ساده بودن شرایط به معنی بد بودنش نیست خیلی هم میتونه عالی باشه ولی این حجم کارا اجازه مزه هر ثانیه ش رو زیر زبونت حس کنی
مثه خوردن ی چایی داغ داغه که فقط زبونت میسوزه
تو روفقط برا تموم کردن ی سری کار فرستادن اینکه خودتو بذاری جای ی سری ادم دیگه (طراحای گرام)ک چجوری میخان سوال طرح کنن
فقط باید تمومش کنی هرچی سریعتر داغ داغ!
برا فراموش نکردن خودم تلاش میکنم
ازین فاز تکراری خسته شدم
فازم شاید عوض بشه
ی ذهن منفی باف برا خودم درست کردم که به تموم خوبی ها ی دنیا بی اعتناس ...کلی منفی ساختم برا خودم و با مهارت تمام خودم لعنتی مو پشت ظاهر شاد وخندون و پرانرژی قایم میکنم
درحدی که الان نمیدونم من اون منفی باف بی منطقم یا اون آدم پرانرژی موفق!
نمیدونم ولی احساس میکنم ی غولی درونم ظهور کرده ی غولی که خیلی وقته تو شکمم بوده و حالا میخاد به دنیا بیاد و همه زندگیمو خراب کرده
غول مزخرف من حواست باشه که من بالاخره میفهمم اول تو بودی یا من
- ۰ نظر
- ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۵