نآمرئی

آخر قصه؟

جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۰۱ ب.ظ

ترم آخر

امتحانای آخر

ذهنم خیلی درگیر

خیلی سخت میتونم تمرکز کنم و درس بخونم 

و همش خوابم میاد و میخوابم

خیلی بد شده ک نمیتونم خودمو جمع کنم

ای کاش بتونم همت کنم این 20 واحد اخر رو هم پاس کنم 

یعنی میشه؟ 

  • نآمرئی

لایه جدید زندگی من = شغل

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۲۸ ق.ظ

گر مرد رهى ز رهروان باش

در پرده سر خون نهان باش

بنگر که چگونه ره سپردند

گر مرد رهى تو آن چنان باش

خواهى که وصال دوست یابى

با دیده درآى و بى زبان باش

از بند نصیب خویش برخیز

دربند نصیب دیگران باش

در کوى قلندرى چو سیمرغ

مى باش به نام و بى نشان باش

بگذر تو ازین جهان فانى

زنده به حیات جاودان باش

در یک قدم این جهان و آن نیز

بگذار جهان و در جهان باش

منگر تو به دیده تصرف

بیرون ز دو کون این و آن باش

عطار ز مدعى بپرهیز

رو گوشه نشین و در میان باش

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۲۸
  • نآمرئی

ترم نه

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ

اخر این هفته میرسم به اون چشم اندازی که از اول ورودم به این سیستم یه اتفاق مهم بود برام بعدا برمیگردم میگم دقیقا چی بود و چی شد 

الان استرس دارم و نگرانم و سعی میکنم اروم نشون بدم خودم رو

برگشتم تهران توی اتاق خودم

همون حال و هوا 

به نظرم باید بیام کامل بنویسم چی شد 

چون واقعا اتفاقات جالبی افتاد 

امیدوارم اخرش خوب باشه و من راضی باشم.

تمام برای فعلا

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۴۳
  • نآمرئی

فوشار

چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۲۴ ق.ظ
  • نآمرئی

اولین زمستان قرن

شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۲۵ ب.ظ

این همون زمستونی هست ک از خیلی وقت پیش فکر بهش تن و بدنمو میلرزوند. پاییز گذشت و نیاز نبود امتحان خاصی بگذرونم اما زمستون با کلی امتحان از پیش تعیین شده و غیرمنتظره همراه هست برای من . اکثر کلاسای ترم نه تا اینجا تموم شدن و شنبه هفته بعد امتحان اسکی رو دارم که اصلا مشخص نیست چ خبره و امیدوارم به خیر بگذره. 

ی کم خسته شدم از بی برنامه بودن این دانشگاه 

از خودخواه بودن ادم هایی که خسیسن توی اشتراک گذاشتن اطلاعات 

ازهمون روز اول مشخص بود ک اینا اینجورین و با شلوغ کردن محیط میخوان ضعف و عیب هاشونو بپوشنن . دلم خیلی پره و اگه بخام غر بزنم ساعتها غر میشه ک بیفایده اس و تنها راه حل اینه که سعی کنم مسیری ک خودم فکر میکنم درسته رو برم 

باورم نمیشه بعد از رب قرن زندگی هنوزم از محیط رنگ میگیرم و حرفای ادما برام اهمیت داره و تو ذهنم حلاجی شون میکنم . درحالیکه اونا بدون اینکه من براشون مهم باشم یا اصلا من وجود داشته باشم دارن زندگی شونو میگذزونن. درسته از این ادما میشه مسیر زندگی و کلی چیز یاد گرفت ولی نه برای تایمایی ک من خودم ترافیک مغزی دارم .

نیاز دارم اون لباس با یقه ی بلند رو بپوشم تا پایان سال و حواسمو بدم ب کارام . 

باید روی خودم و کارام تمرکز کنم و ب بقیه اهمیت ندم

باید این یادم بمونه

الان هم بیشتر نمیرسم بنویسم 

  • نآمرئی