نآمرئی

ماتریکس

چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۱۶ ب.ظ

ی سری صداها هستن که حواس آدمو پرت میکنن از کارایی که باید کنه

چشاتو بازمیکنی میبینی جایی هستی که نباید و از اونجایی که باید باشی کلی فاصله گرفتی

این صداها منشا دارن ی گروهی ش رو نمیشه کاریش کرد ینی درحالت پایه حتی اگه تو کارتونم زندگی کنی میشنوی

اینارو میشه ندیده گرفت

ولی اینکه هر سری این گروه مسخره مهدکودکو که باز میکنی همه دارن جیغ میکشن رو راهی برای نگلت کردنش نمیابم.

خیلی رو اعصابم هستن و خیلی بی ارزش .

این دوتا امت بگذره روزا اینطوری نخواهد گذشت.

 

  • نآمرئی

پیچیده

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۲۱ ق.ظ

اصلا دلم نمیخاد برم تهران 

تاحالا جمع کردن وسایلم اینقد سخت نبوده با اینکه تابستون خوبی  رو نگذروندم ولی  دوس میداشتم بیشتر ادامه میداش 

جزئیات و کلیاتی هس ک دل تنگ میکنه و رفتنو سخت تر 

حتی بدترین ها هم تو نظرم جایگاهشون عوض میشه

با اینکه از وقتی برگشتم بیشتر فهمیدم ک چقد تنهاتر و بی ارزش شدم ولی از هفته آینده تنهاتر هم میشم

 

 

و این خیلی خیلی داره سخت میشه

اگه بتونم اینارو بچذرونم مسلما قوی  تر و پوست کلفت تر میشم!

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۲۱
  • نآمرئی

تغییرات

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۳۵ ق.ظ

خیلی وقته که دیگه خونه امن اخرم وبلاگ نیس

این عادت از سرم افتاده تا همه چیو دی اکتیو کنم و خودمو پشت صفحه سرد "انتشار مطلب جدید"پنهون کنم و دنبال ارامش یا ی راه حل بگردم

نمیدونم از بزرگتر شدنمه یا از بی حوصله تر شدنمه

ولی هرچی هست بدک نیس چون دیگه دردای قدیمی اذیتم نمیکنم و حس خاصی از محیط اطرافم نمیگیرم هرچند برای بقیه عجیبه رفتارام ولی نمیدونم چی شد اینطوری شدم

مثه این میمونه که یقه لباسم خیلی بلند باشه و من سرم تو یقه م باشه نه چیزیو میبینم نه چیزی منو!

تنها معیار مقایسه گهگاهی م با گذشته س که زندکی مو بی ارزش و بی هدف و بیرنگ تر از همیشه نشون میده ولی خب من راهی نداشتم دیگه نمیتونستم اون همه سنگینو رو دوشم حمل کنم 

 

 

ببخش خدا 

  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۵
  • نآمرئی

Bridge

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۵ ق.ظ

به جای این همه چیزای به درد نخوری ک تو علم پیدا کردن ای کاش تو این همه سال ی پل ب گذشته پیدا میکردند برای زمانایی ک آدم دلتنگ گذشته میشه ولی هیچ راهی هیچ آهنگی هیچ رفیقی ازاون دوره ها پیدا نمیکنه ک صدمی ازاون لحظه هارو تداعی کنه.

همون لحظه هایی ک ی بوی گذرا عجیب غریب میبرتت تو دوره هایی ک حتی فکرشم نمیکردی ی روز دلتنگشون بشی!

اگه میدونستم ک اینجوری میشه حتما  کلی یادگاری  از اون دوره جمع میکردم ک وقتی دلم هوای اون دوره رو کرد تو دستم حداقل لمس کنم .خودمم نمیفهمم چرا اصرار برای جمع نکردن خر شی فیزیکی ای ب عنوان یادگاری داشتم حقیقتا اشتباه کردم اگه برگردم ب اون دوره از تک تک ادمایی ک اون روزا برام مهم بودن ی چیزی نگه میداشتم هیچ وقت فکر نمیکردم دیگه نتونم ببینمشون 

حیف و صد حیف!!!

  • ۱ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۵
  • نآمرئی

نورنامرئی

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۲۵ ب.ظ

فک کنم بیشتر باید روی جنبه ای ک گفتم امتحانش کردم و وصل نشدم کار کنم

حقیقتا اعتقادم بهش کمتر شده مثه ی نورنامرئی میمونه ک اگه بگیریش هرجا ک میره میتونی بری و این نامرئی میتونه حتی ی وقتایی کمکت کنه چیزایی ک بقیه نمیبیننو ببینی بدون چشم حتی

ولی اگه گمش کنی....



من گمش کردم

دنبالش میگردم

سخت شده کارام

تو ک میبینی کمکم کن؛)

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۵
  • نآمرئی