نآمرئی

کلمه سه حرفی من

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ

میشه ی آدم افسرده باشه ولی پرانرژی

؟!


تلاش میکنم زندگی مو درست ترش کنم ! شاید به خاطر اینه تو این چند سال اخیر بیشتر با آدمایی که 15 تا60 سال با من تفاوت سنی دارن رفت وآمد داشتم و ی جورایی مثه اونا فک میکنم و اصن شبیه هم سن و سالام نیستم

مطلقا هیچکی نیس که تو رنج سنی خودم باشه و احساس پیری میکنم خیلی پیر

نمیدونم چرا بعضی موقعا آرزو مرگ میکنم !ینی اینا طبیعیه؟

این مدل زندگی کاملا همه جذابیتاشو برام از دست داده ولی ی دفعه ی چیزی interesting به نظر میاد فقط برای دو دقیقه !بعدش مثه ی حباب شفاف و رنگی تو نور میترکه !

:)

همین قدر زیبا

ی شب با اینکه خیلی خسته بودم ولی هرچی تلاش میکردم نمیتونستم بخوانم و طبق معمول هر شب رویا بافیمو شروع کردم 

ولی متفاوت تر از همیشه چشامو بستم و اینطوری شروع کردم 

با ی سوال

الان چی میخای 

دیگه چی

همین طوری ادامه دادم

شاید صدبار این سوالو از خودم پرسیدم

شاید دویست بار

شاید هم بیشتر

تنها چیزی که یادم میاد وقتی چشامو باز کردم صب شده بود

و حالمم خیلی بهتر بود 

حتی آسمون گرفته شهر هم لبخند میزد به من

متوجه حضور خورشید و تموم تلاش هاش که برا گرم کردن من میکرد بیشتر از قبل شدم

چ زیبا شبی بود اون شب


الان میخوام چشامو بندم 

و از خودم بپرسم چی میخای

حالا چی



فقط ی جواب دارم

ی کلمه س حرفی

میم را گاف

بعدش هم همه چی تموم میشد

خیلی راحت

رنج و غم و تنهایی تموم میشد

شاید برا همیشه

برای من

:)

  • نآمرئی

صبح

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ق.ظ

خیلی خوبه دیشب تموم شده 

والان توی ی روز جدید تریم


  • نآمرئی

دی عزیزم

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

زمان سریع ترازاونی که به نظر میرسید گذشت فردا بیست وچهار دی ه! همیشه دی ماه ماه شلوغی هست برا من 
دوران مدرسه که با شروع تعطیلی ی جور استقلال خاص رو حس میکردم و برای تمام اون ی ماهه برنامه های عجیب میچیدم
و این چندساله هم نیازی به ذکر کردن نداره
بین اینکه ادم برا خودش زندگی کنه و  اینکه به عشق بقیه زندگی کنه و وجودش برا بقیه ثانیه به ثانیه لازم باشه خیلی تفاوت هست
دو تا داستان میشه اینکه ی دکتر خوبی باشی یا مادر خوب برا بچه هات با ی کار سبکتر 
واقعا نمیتونم انتخاب کنم و هرکدوم انگیزه خودشونو و برنامه های خاص خودشونو دارن

  • نآمرئی

ایده آل

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

Most of the time what I think and plan and what I do are thousand miles away !

نوت برداشتم ایده آلیست نباشیم

خیلی حرفا توشه برا من اگه بتونم ازین بگذرم وضعیتم بهتر میشه

شاید این تصمیمی که گرفتم مبنی بر ایران موندن و درگیر زندگی ممولی شدن تصمیم درستی نبود 

البته خیلیا بودن از رو جوگیری و خیلی مسائل دیگه _به جز پیشرفت_جز پلنای چند سال دیگه رفتن بود

تابستون 95 نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدم اینجا موندن خیلی بهتره در حالی که تمام زندگی م سعی کردم ازین فضا وآدماش دور باشم

ی کشور دیگه هم همینه همین بی نظمی و مزخرفی و کلا آدم بنیانش همینه

ولی شاید فرق داشته باشن

اون موقع از تمام وجودم میخواستم بمونم و به این زندگی مفلوک شده ی شانس دیگه بدم ولی واقعا دارم وقتمو هدر میدم وهر چی میرم جلوتر فقط بی انگیزه تر میشم ازین جامعه قانوناش آدماش فرهنگش واتمسفرش و حتی طبیعتش!


وافعا دنبال تایید نیستم ولی حداقل تو این مدت باید حداقل ی ندای موافق میشنیدم

فقط خیلی معمولی دو سادن و مزخرف

واقعا نمیتونم درک کنم چرا فکر می کنن اون مدل زندگی که اسمش به قول خودشون زندگی اسلامیه نهایتا فول آو انرژی و چیزای خوبه درحالی که من فقط توش محدودیت و چیزایی میبینم که غیرعادی ن!

که شاید به قول خودشون آخرت داشته باشی (البته اون آخرتی که اونا تعریف میکنن)ولی دنیا نداری واقعا نداری

و هر دفعه اینارو میشنوم ساکت نگاشون میکنم چون هدف من تغییر افکار اونا نیس بلکه پیداکردن راه خودمه


و اینقدر این مسائل مبهم و obscure هستش برام که با خودم به نتیجه نرسیدم که بیام با بقیه بحث کنم خودم گیجم توش در معنای واقعی کلمات!

  • نآمرئی

Unknown

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ق.ظ

فقط منم که فازم اینقد نامشخصه!؟همه مثه من این همه تضادرو تو خودشون جمع کردن؟یا این همه تنوع(به دید مثبت)؟

اینکه تو ی یک ماه این همه تغییر داشتم و این همه ری اکشنای متفاوت تر خوبه یا بد؟

مشکل اینجاست که ی معیار ثابت برا سنجیدن خودمم ندارم که ببینم دارم دور میشم یا نزدیک یا دورونزدیک!

فقط میدونم مثه افتاب پرست هزار تا رنگ عوض شد تا الان که همش کاملا به من مربوط بوده

ولی حالم از همشون بهم میخوره

از اینکه ی درصد به راه اندازی اون سیکل عوضی فک میکنم 

اون مدل قدیمی تر

و اون پیگیری های قدیمی ترتر


ی چیزی اینجا باید از ریشه عوض بشه ی چیز اساسی که دیگه حتی ذهن لعنتیم سمتش نره ولی نمیدونم چی 

امکانیت خیلی از آپشنای اطرافمو بررسی کردم ولی بیفایدس به محض اولین جرقه اولین کسی که حاضر میشه منم

چرا هنوز باید اینا برام جذابتر باشه

من که به درستی این راه ایمان اوردم و دردشم حس کردم حتی

قبلنا گریه م میگرفت تو این مدل موقعیتا ولی دیگه هیچی رو حس نمیکنم 

چرا فک میکنم توی مارسم و این اطراف همه آدم فضایی ن و اصلا نمیتونم به سمت مورد کمک واقع شدن برم؟

شاید چون مطمئنم کسی نمیفهمه چی میگم و اون چیزایی رو ک مد نظرمه در حد اطلاعات و نمونه های خودش پایین یا بالا میاره و ی راهنمایی غلط تر وضعیت رو بهتر از اینی که هست نمیکنه؟!

میکنه¿¡


ولی چرا اینجوری شده وضعیت؟ !

شاید اینو صراحتا نگفته باشم ولی خیلیا فهمیده بودن که با اینکه تو جمعا یا کلا تو دنیا به نظر نمیام ولی دنیا و اتفاقات و آدماش خیلی برا من به نظر میان و خیلی هم جذابن !شده ساعت ها و روزها جمله یکی که همین طوری ی چیزی گفته یا ی لبخندی که زده رو هی با خودم تکرار کردم و بررسی 

تازه من از اون گروه از ادمام که وقتی هم خابن مغزشون تعطیل نیس

دنیا هم پر شده از اتفاقات مربوط و نا مربوط ،خوب بد زشت! 

هر اتفاقی هم وابسته به حجم جذابیتش برا من از یک ثانیه تا صدسال برا من درگیری داره! خب من ی چیز طولانی انتخاب کردم به اسم درس (با توجه به بررسی های خودم اون چیزی که من درس میدونم با اون چیزی که ملت الان میخونن و پز میدن فرق داره)ولی کنارشم چیزای جذاب دیگه ای هم دنبال کردم حالا تو هر زمینه ای

مشکلی که این چند مدت باهاش داره جذابیت اون طولانیه برام کمتر شده و حتی بی اثر شده 

شاید چون تو این مدت چون تو بمباران اطلاعاتی بودم و منم که عاشق تحلیل ! ثانیه به ثانیه خودمو با چیزای جدیدتری سرگرم کردم و واقعا هم متنوع بودن

ولی بعدش پشیمون میشم

ولی میترسم برای جدی شروع تر کردن هم زود باشه





+حدس میزنم مامی ش منو پیشنهاد کرده .این یکی از اون اطلاعاتیه ذهنم درگیرشه !ازین که به این وضع رسیدم که حتی برا این مسائل هم وقت میذارم خیلی از دست خودم ناراحتم ولی مثلا خودم میرفتم میپرسیدم که این چند مدت چ فکرایی در موردم کرده بعدهم مثه مدل خودم با ی لبخندی که سعی میکنم گوشه ی لبامو تا گوشم برسونم در حدی که گوشام تکون بخوره و به خاطر بالا رفتن گونه های قرمز شده ام (😀ی چیزایی مثه لپای این) چشای بی رمقم تنگ تر به نظر بیاد (واقعا قیافم شبیه آدمای فلک زده س و اصن شبیه دخترای الان نیستم و همین باعث میشه خیلی تو چش نباشم )

دلم میگیره همین فقط!

واقعا جلوی مغزمو گرفتم قضاوتش نکنم بهش فک نکنم خیلی هم سخته

خیلی ه من ربط نداره هم

  • نآمرئی