نآمرئی

روزمره نویسی

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۲۱ ق.ظ

همون طور ک از تاپیک پیداس قراره روزانه بنویسم

امشب اخرین شبه قدره

تمام روز مشغول بودم با سرچ در مورد تندخوانی و مزایا و معایب و اینکه ب درد درسای حجیم و ثقیل علوم پزشکی میخوره یا نه

اخرش هم از مشاوره hb پرسیدم

گفت شاید برا مدرسه خوب باشه ولی ب درد دانشگاه نمیخوره

چند روز با داده هایی ک جمع میکنم نمیتونم نتیجه گیری کنم یا قوه تصمیم گیری م خراب شده یا هرچی 

این ایئده تند خوانی اینقد درگیر تبلیغات و اینا شده اصلا نتونستم هیچ جوره اعتبار سنجی کنم

فقط در مسیر ب مایند مپ رسیدم

چیزی ک 96 باهاش مخالف سرسخت بودم الان ب نظرم جالب اومد -حالا خوبه مطلق گرایی م رو کنار گذاشتم

این روزا ( از اواخر اسفند ) خیلی ب این در و اون در میزنم وصل شم ب مسیری ک خوداگاه و از روی خستگی و ناامیدی رها کردم ک همون درس خوندن

و واقعا خیلی تحت فشار زیادی هستم

ب علاوه تجزیه تحلیل این سبک رابطه عاطفی ک میگذرونم واقعا انرژی بره 

 

 

و امان از گره هایی ک در کارم با این سیسنم میفته 

تمام روز ور رفتم و نتونستم اخر imindmap ک نسخه کرک هست رو نصب کنم 

دیگه بعداز ظهر خسته شدم رهاش کردم و رفتم نفس بکشم 

حالا الان برگشتم باز بهش ور برم و بهش امید دارم ک بتونم خلاصه هامو اینتو منظم کنم و ی روتینی درست کنم

 

و امیدوارم امشبم بتونم شب قدرو برقرار کنم بر خودم و خدای خودم

:)

 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۲۱
  • نآمرئی

شرح احوال

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۵:۳۰ ب.ظ

بعضی چیزا آدم باور نمیکنه تا برا خودش اتفاق بیفته

آاااره ..من واقعا دارم تلاش می کنم آدم بهتری باشم ( بیشترتر از اون جنبه خوب درونی استفاده کنم) و این تلاش را مدیون شخص دومی هستم که شاید از نظر اون عالی به نظر بیام همین الانم ولی بهترتر بودن رو انتخاب کردم

هرچند این رابطه ی کم سخت میگذره 

ولی میگذره 

و حتما جایی تو گذشته یا اینده یا هر زمان دیگه ای این روزا رو و این آدم رو سر راه خودم قرار دادم 

چون دیدن دنیا با عینک اون باعث شد چیزایی رو ببینم ک گذشته خیلی بهش بی توجه بودم و الان در اخرین زیرلایه لایه ای هستم ک قصد مهاجرت به لایه بعدیش و انرژی بالاترش رو دارم 

و در حال تلاشم برا ااین قضیه

 

 

درست کردن چیزایی ک سالیان سال هی همش رد کردی شون گفتی مهم نیست الان مهم شده چون باید بگذرونی ش

یکی ش همین روابط اجتماعی 

و من واقعا میمونم چیو بگم چیو نگم

و اکثر اوقات حس پشیمونی دارم !!!

 

 

حالا باید درستش کنم

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۰
  • نآمرئی

درباره من

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۱۸ ب.ظ

اپدیتش کردم 

دیگه اون وروژنم منسوخ شده بود ؛ )

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۱۸
  • نآمرئی

تعریف جدید تنهایی

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۹ ب.ظ

همیشه فک میکردم این وضعیتی که من توش سیر میکنم اخرین مرحله تنهاییه و دیگه بعد از اون چیز سخت تری نیس ،تا اینکه این اواخر حضور فیزیکیhbدور شد و hm هم مشغله هاش اونقد زیاد شد که دیگه وقت و حوصله برای خوبی ساده هم باقی نموند.

و این سری هیچ کس کمکم نکرد که بتونم به اون گروهی ک صالحی بیرونم کرده بود دوباره ملحق بشم!!!

و روز ب روز داره با این سبک زندگی اعتماد ب نفسم پایین تر میره و کارای عجیب غریب میاد تو ذهنم

 

دارم ذره ذره کتاب ۱۰۱ سوال رو میخونم و فک میکنم و جواب میدم 

رسیدم ب فیلم ۱۲۷ ساعت با نتیجه گیری اینکه حداقل ی نفر باشه که بهش بگین کجا میرید 

امروز 《بدون بقیه》رو نوشتم و چسبوندم جلو چشمم که همیشه ببینمش 

تناقض اینکه یکی باشه و بدون بقیه دقیقا تو ی روز ؟؟؟!!!

باید بیشتر فک کنم که دقیقا انتخاب من چیه

 

 

این روزا کلا متضادا میان کنار هم

مثه اون شب به این رسیدم که واقعا من فک میکنم تصمیم میگیرم یا تصمیمای بزرگ رو احساسی گرفتم در کمال ناباوری یاد اون روز تو شریف افتادم که اون حس بد من به همه چی و اینکه انگاری تمام مدت درون ی سیال سنگین بودم ،مسیر زندگی ای ک چندین سال برنامه ریزی کرده بودم براش رو عوض کرد.

یا حسی از همون اول این رشته ک الان گیرش رو میدونستم

حالا مونده بودم فک کنم نکنم یا حسامو قوی کنم(اینجانب سررشته خاصی تو سرکوب و نادیده گرفتن احساسات خودم دارم :/  )

 

 

یادم بمونه هیچ چیزی رو مطلق نخام 

اون دوره ای ک حسابی سرم شلوغ و نفس نمیتونستم بکشم ارزو میکردم غرق این جنس بیکاری ک درش هستم بشم !

من میخاستم ولی نمیدونستم بیشتر از یک ماه نمیتونم این سکونو تحمل کنم و واقعا دارم داغون میکنم زندگی‌مو!

اصن تعادل بهترین چیزه

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۵۹
  • نآمرئی

What do u REALLY want?

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۱۰ ق.ظ

 

اینکه دقیقا چی میخام؟ 

سوال ساده ای که کلمه دقیقا در اون هرلحظه باعث‌ میشه ییشتر عمیق شم تو اون چیزی که میخام 

و طی یک ماه اخیراینکه همش این جواب تغییر میکنه نشون میده که اونقد این مدت خوب تظاهر ب چیزایی که نبودم کردم که حتی خودمم باورم شده!

حتی الانم میگم شاید من همون ادم همرنگ جماعت هست که نهایت خاسته ش همونایی ک هم‌گروهی هاش میخان (نهایتش در حد اعلا)

همه اون چیزایی ک این چند مدت چیدم نهایتش به پول و قدرت و خوشبختی و ارامش رسید.

 ولی واقعا من اینام؟ این همه دردسر که برسی ب پولو مقام که بعدش بتونی بری نهایتا ی ماه سفر؟ 

اگه همه این چیزایی که اسمشو میذارم دردسر، که میشه شامل اون راهی که دارم طی میکنم و از اون اول به سمتش هل داده شدم ،

 همون خاستهنهایی منه همون چیزی که در جستجوش بودم و هستم فقط الان نمیفهمم چون تو لایه های تظاهر و یکسان شدن با جامعه گمش کردم 

ینی من دقیقا در جستجوی همون چیزی هستم که الان هستم 

که این چیزا نه پول و مقام و قدرت و خوشبختی و ارامشه! 

من فقط تظاهر میکنم که ارامشو دوس دارم ،درسته خوبه و خاسته عموم‌جامعه س 

ولی ایا اینکه مثلا تو ی خونه دوهزار متری همه دستوراتم اطاعتبشه دائمی خوشالم میکنه ؟

مسلما اره 

ولی تا کی ؟ 

میدونم که بعدش حوصلم سر میره

این راه سختی که درش هستم چی ؟ دائمی منو راضی و خوشال نگه میداره؟ 

اره فک کنم به شرطی که بازه هایی باشه تا نفس بکشم و تجدید قوا کنم ....اینجاس که پول و قدرت و خوشبختی و ارامش ب کارم میاد هرچیبیشتر از اینا داشته باشم میتونم تو زمان کمتر به وجودم انرژی بیشتری برسونم 

پس الان درسته ادم کدومو بخاد؟

هر دو تا جنس خاسته رو

سوال بعدی که پیش میاد برای ادمی مثه من که خیلی از خاسته هایی ک بالا مطرح شد رو باید بدست بیاره تا چه حد میتونه به اینا برسه ؟ 

مثلا برای اینکه یکی کنارم باشه

 و اون خوشبختی رو داشته باشم باید زمان بذارم مثه گیاه که رسیدگی بهش باعث رشد بیشترش میشه (نه هموارهو با ی رابطه دقیقا مستقیم) ولی خب این زمان برای ایجاد چنین فضایی از ایجاد سایر فاکتورایی ک میخاستم وقت نمیدزده ؟ 

تعادل 

باید تعادل پیدا کرد!

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۱۰
  • نآمرئی