نآمرئی

این روزا پر میشم از حرفایی که نه قراره ب زده شدن نه قراره به شنیدن 

ولی این صداهای درونم واضحا دارن کرم میکنن

اینکه هیچیو ب وضوح درک نمیکنم بالاخره منو میکشه تا الان که نصف جونم برای این ماجرا گذشته 

از اینکه کلمه ها رو ردیف میکنم تو متنای بی نهایت خشک برای گذران عمر ب شدت از خودم متفر میشم

از اینکه کارایی میکنم که اصلا درکشون نمیکنم

حرفایی میزنم که ضرورتشونو نمیفهمم

معاشرتایی میکنم فقط پشیمونی داره

از اینکه بین شلوغایی که برای خودم ساختم دارم از خودم فرار مبکنم

اینکه درونم چی هست که دلم نمیخاد بهش نزدیک بشم

از اینکه این همه پارادوکس در ثانیه بوجود میاد و رشد میکنه و سراسر وجودمو میگیره

اینکه خاطره ی زندگی در روشنایی باعث میشه نتونم تو تاریکی لذت ببرم

از اینکه فکرا تو سرم لخته شدن و جریان سیالی نیست ک جلو بره

از اینکه دوباره روبرو هزار  و یک وجه سوراخم

از اینکه دلم سیاهی رو میخاد ولی سفیدی نمیذاره نفس بکشم

از اینکه ت سیاهی سفیدی رو میخام

از اینکه در لحظه ای که شاید وجود نداشته باشه هزار هزار تناقض رشد کرده در من خاسته من میشه 

از اینکه با این همه کش و قوس (ص) ب گذشته فکر میکنم اینکه چجور روزای سخت بدون صدا گذرونم 

از اینکه قسمت کوچیکی  از روزایی ک گذشت دردایی ک چیره شد بر من فقط ی خاطره یادم میاد ک شاید حتی من بازیکن ان قصه نباشم

از اینکه نمیتونم فکر کنم

نمیتونم دقیق فکر کنم

همش حواسم پرته

از اینکه این امبولی نمیذاره فکرا جریان بیوفته

از اینکه مبتلا هستم

از اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم

از اینکه که نمیتونم جلو برم

عقب برگردم

از اینکه گیر کردم

از اینکه میترسم دوباره متنو بخونم 

از اینکه این حس "عشق " داره خفم میکنه ولی باز نفس میکشم

نمیدونم

نمیدونم

  • ۰۰/۰۲/۲۷
  • نآمرئی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی