نآمرئی

چه میگذره بر من ...

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۱۷ ب.ظ

برای این روزایی که شرایط ب شدت بلاتکلیف شده روزا رو میگذرونم و منتظرم اون نقطه برسه که بعد از بتونم به ی سری از کارام نظم بدم و شاید چندتا کار جدید شروع کنم.

البته فک کنم حتی اگه اینی ک قراره مشخص بشه بشه بازهم بلاتکلیفی هست چون تا اخر این ترم نخواهیم فهمید که امتحانا حضوری میشه یا مجازی 

یکی میگفت دهه بیست زندگی ت دهه بلاتکلیفی و مشخص نبودن هست اون دوره ای هست که همه چی تند ب تند و سریع تغییر میکنه باید یاد بگیری روی اب زندگی کنی و برنامه هاتو ببری جلو + هروقت ماهی خوب دیدی از اب بگیری(از شرایط استفاده کنی )

به این فکر کن که کی میخای باشی ؟ همونا رو شروع ب انجام کن

گاها زندگی م ب سمت سمیت پیش میره ب خاطر روابط و کارای جدیدی ک میاد توزندگی م الان حذف کردم خیلی از اون سمها رو و اعصابم راحت تره . از چیزایی ک حذف کردم مث اینستا

خیلی حواسم ب فکرایی ک میاد تو کلم باید باشه و زمان

زماااااااان این مولفه مهم و ناملموس برا من باید بیشتر بفهمش و برنامه ریزتر باشم

//تا اینجا فهمیدم برای استفاده بهتر زمان بهتر هر کار در زمان خودش انجام بشه و کار امروز به فردا ننداختن ب شدت باید سرلوحه بشه و در حال باید زندگی کرد 

و فکرمو باید کامل بذارم رو کارم . نمیدونم قدیما اینطوری بوده یا نه ولی الان ب شدت داره شکاف طبقاتی زیاد میشه و من باید سعی کنم از سمت متوسط ب سطح بالا برم و ب کوری خوندن و ناامیدکردنای ادمای سطح بالا ک میخان بکشن پایین ادمو گوش ندم

با اینکه بعضی روزا گم میشم تو زندگی و اصلا نمیدونم چکار میکنم و چرا اینکارو انجام میدم ولی گاهی هم دقیق میدونم و ب شدت هم اگاهم 

این روزا زیاد گم میشم بعد از اردیبهشت ک رفت من دوباره گم شدم تو زندگی م تو خودم تو خواسته هام تو دنیا . سخت بود ولی الان بعد چهارماه هم شرایطم بهتر شده هم حالم هم میدونم اونقدرا هم ادم ب شخص دومی تو زندگی ش نیاز نداره 

هر چند که خیلی چیزا باهاش فهمیدم از اون لایه دنیا و واقعا وجودش لازم بود و هست ولی دیگه کاری از دست من برنمیاد . حق میدم بهش که شرایطش نامشخص بود و نگران مسئولیت ادامه دادن بود شاید بهونه باشه (فک نمیکنم) ولی الان میدونم که تا دوسال دیگه باید تنها ادامه بدم و برای خودم رزومه جمع کنم(نمیدونم چی و چجوری بدست بیارم)

عجیبه که گاها این دوست داشتن برای من شبیه عبادت میشد و فهمیدم علاقه تا ی جایی میتونه پیش بره که هیچ مرز جسمی ای معنی نداره و حاضری همه چی رو باهاش شریک بشی

چرا عجیبه؟

چون من ی ربات بودم !!! از حس کردن این چیزا در عجبم هرچند برای بقیه طبیعیه و روتین زندگی شونه

  • ۰۰/۰۶/۲۹
  • نآمرئی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی